« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

کشتی کچ و قلب

یادداشت امیر قادری در فقدان خسرو شکیبایی

  

به موقع آمد و زد به هدف ؛زد به دل شکسته مردمی که شاعر ها وعاشق های ناکام را دوست

 داشتند و خسرو شکیبایی که شمایل بی عیب و نقص شاعر عاشق ناکام شکست خورده،در برزخ سنت و تجدد بود . پس هیچ تعجب نکردم اگر تشییع جنازه اش در کنار علی حاتمی و محمد علی فردین،بین هنرمندها و شلوغ ترین بود و این روزها این همه رفیق وهمکار داغدیده دور و برم دارم که دست و دل هیچ کدام شان نه به کار می رود نه به زندگی.

درزندگی نامه ها آمده که خسرو شکیبایی،در جوانی عشق کشتی کچ داشت و در مسابقات حرفه ای و نیمه حرفه ای این رشته شرکت می کرد ،اما وقتی در میانه ای چهل و پنج سالگی به هامون رسید ،اندام ترد و شکننده ای داشت و صدای لطیفی که جان می داد برای شعر گفتن و خواندن،و برای ادای عباراتی مثل :"خدایا یه معجزه بفرست"و "مهشید من".و برای بازی در نقش آدمی که مثل فدیم ها می خواست عاشق شود وجهان تغییر کرده بود؛که به قول بودلر:"افسوس که شهرها سریع تراز قلب آدمی تغییر کمی کنند." و حواسمان هم هست که شکیبایی هم به ایست قلبی مرد،حاصل از یک مدل زندگی ،که آدم های حساس این سرزمین دچارش می شوند و بعدش هم می میرند،شهرت و موفقیت هم چاره دردشان نیست .

قلب چیز دیگری است. یوگراف ژیواگو،برادر یوری شاعر در روسیه سرد .دکتر ژیواگو؛در توصیف برادرش وقتی از پنجره قطار ،عشق همه سال های زندگی اش را دید و می خواست پیاده شود و امکانش نبود و قبل از این که به دختره برسد قلب او هم ایستاد و افتاد روی زمین و مرد ؛گفت:"دیواره های قلبش از جنس کاغذ بود"که قلب کاغذی ،ظریف است و زیاد دوام ندارد. هر چند شکییایی آنقدر دوام آورد که از شهرت حمید هامون به عنوان شمایل بخشی از "وجود" مردم این سرزمین و موهای لخت واندام شکننده وصدای بازیگوشش را به عاشق های دیگری هم قرض دهد ،از جمله در " یک بار برای همیشه"و لکنت زبان محشرش ،که حس کودکانه ای بهش داده بود که موقع تماشای فیلم،آدم صدبار دلش می خواست بلند شود و برود لپش را بکشد،و همیشه برایم سوال بوده که حریف هایش در جوانی ،وقتی عاشق ناکام ما کشتی کچ می گرفت،چه طور دلشان می آمد که باهاش مبارزه کنند ،ومثلا زمین اش بزنند آدمی را که صحنه نمونه ای اش برای ما،آنجا بود در فیلم هامون که دیوانه ای می خواند :{این بود دسترنج من و باغبانی ام / آخر چرا به خاک سیه می نشانی ام}،وصدای مرد دیوانه بلند بود که حمید هامون درعمق قاب و ضد نور ،کنار دیوار،کج می شد و مچاله می شد و می افتاد روی زمین. 



 

  



در کنار این ها اما نمک و یک جور جلبی ،در رفتار و کلامش بود که پرسونای عاشق ناکام، ،ظاهرامروزی و ستاره وار و قابل درک می بخشید.چیزی که در فیلم هایی مثل سارا وعاشقانه به کمک آمدند و کمکش کردند تا به یک پرسوناژ رذل جان ببخشد .اما بازی در نقش های منفی (از جمله اش در نیمه ی اول سریال درجه یکی مثل"روزی روزگاری")عین خیالش نبود چون می دانست که آن عشق مرموز ،چنان در قلب و اندامش نهادینه شده که هیچ تماشاگری پس نمی زند،وباز می پذیردش .از جمله وقتی در شاهکار "دختر دایی گمشده"،وقت خواندن ترانه دختر دایی دست هایش را طوری می گرفت که انگار قلبی رادرونش حبس کرده و با تاکید می گفت:"دختر دایی،جون دل،جون دل..."خلاصه مرد این کارها بود و توی صحنه جنب و جوش داشت و خوب دیالوگ می گفت و ریتم پلان را می فهمید.چند تا بازیگر ایرانی سراغ دارید کهداشت ،ناگهان دست وسط یک پینگ پنگ کلامی شدید،مثل آن چه در فیلم هامون ،بین او و دکتر مقابل اش  

 جریان کندوکروات طرف را بگیرد و بگویید:"مال منه؟"و هیچ چیز از روال طبیعی اش خارج نشود  

   

مهرجویی فهمیده بود که اگر بخواهد عاشق مردد امروزی ،شاعری را بین کفر و ایمان ،تنهایی و وصال سرگردان است ،تصویر کند ،بهتر از خسرو شکیبایی گیرش نمی آید ،و کشف او به درد بقیه هم خورد.از کارگردان هایی که فیلم بد و متوسطی با حضوراو باز به عنوان مرد میانسال احساساتی ساختند تا احمد رضا درویش در کیمیا که خیال هم را راحت کرد.این بار دیگر با یک شکیبایی خالص تر طرف بودیم .نه آدم سرگردان بین این دنیا وآن دنیا،بین فراغ و وصل،بین ابراهیم و اسماعیل،که یک عاشق ایرانی اسطوره ای کامل که عاشق می شود ،رنج می کشد ،بعد چشمش به گنبد امام رضا می افتد و برای کبوتر هایش دانه می ریزد وپاکت خالی دانه ها را،می اندازد توی سطل آشغال ،که یعنی دیگر دل کنده است .بعد باز صدایش(که توی چند نوار از شعر های سهراب و باقی شاعرها هم استفاده شد)روی تصاویر می آِید که:"این خداحافظی ،آغاز سلام است."رفیق ام نیما حسنی نسب ،وقتی خسرو زنده بود باهاش گفت و گویی کرد،صرف نقش اش در فیلم هامون ،و شکیبایی آن جا خاطره ای از مهرجویی تعریف کرده بود،که همه ما وقت مرگ اش یاد آن گفت وگو و این خاطره افتادیم،که می خورد به زندگی و دنیای بازیگری که بعداز این همه سال ،این خاطره را یادش مانده بود و برای نیما تعریف کرده بود:"...{بعد از گرفتن یک صحنه سخت از فیلم هامون}یک دفعه گفتم وای آقای مهرجویی ،جمله اصلی را یادم رفت بگویم:"لاکردار اگه بدونی هنوز چه قدر دوستت دارم"... اما بعد از کلی فکر کردن یادمان می آمد که در این صحنه های فضای آزاد این جمله را بگویم و بعدا میکس اش کنند.گذشت تا چند وقت بعد که درست قبل از شروع فیلمبرداری آن صحنه پرت کردن اسلحه،روی تپه داشتیم با مهرجویی در بیابان قدم می زدیم و من گفتم آقا الان موقعش رسیده که آن جمله را ظبط کنیم. مهرجویی انگار یادش رفته بود و پرسید کدام جمله؟جواب دادم:"لاکردار ،اگه می دونستی هنوز چه قدر دوستت دارم."گفت :آره آره انگار وقتشه. بعد رو کرد به دستیارش و گفت:امیر سیدی ،اون جمله رو الان می گیریم . سیدی پرسید کدام؟ مهرجویی بلند گفت لاکردار،اگه می دونستی هنوز چه قدر دوستت دارم.(بغض می کند)الان هم که یادم می افتد نمی توانم تعریفش کنم ... سیدی برگشت طرف صدابردار که می پرسید چی رو باید بگیریم.امیر داد می زد لاکردار،اگه می دونستی هنوز چه قدر دوستت دارم




حالا من و مهرجویی زل زده ایم به این میزانسن و رد وبدل شدن این جمله صدابردارهم به آسیستانش همین را گفت:لاکردار،اگه می دونستی هنوز چه قدر دوستت دارم .هر دفعه که این تکرار می شد ،مهرجویی رو می کرد به من می گفت شنیدی،اون هم جمله رو کامل گفت.خلاصه داریوش مهرجویی وسط بیابان نشسته بود و می کوبید روی پایش و می گفت ببین چه قدر دنیا قشنگ می شداگر همه آدم ها فرصت می کردند همین یک جمله را بلند به هم بگویند ...لاکردار،اگه می دونستی هنوز چه قدر دوستت دارم."

یوگراف ژیواگوی خشک نظامی ،که از دیواره های کاغذی قلب برادرش ،یوری شاعر می گفت؛همان قلب نازک ضعیفی که به کشتن اش داد،پس از مرگ یوری،درباره ملت روسیه سرد و سخت گفت:مردم ما شعر را دوست دارند،پس شاعر را هم دوست دارند 

 

  

ومردم ما هم به همین خاطر آقای" خسرو شکیبایی" را دوست دارند،و همه شوروغم و ولوله این روزها به همین خاطر بود

خیلی ها عاشقش بودند،حتی حریف های احتملا خشن دوران جوانی اش ،وقتی خسرو کشتی کچ می گرفت .و بعد آمد و بازیگر شد و فهمید" یک شب بیداری عاشق تا صبح ،از هزار تا مبارزه با حریف های قدر کشتی کچ سخت تر است"؛ 

 


 

بازا ببین در حیرتم


بشکن سکوت خلوتم


چون لاله ی تنها ببین بر چهره داغ حسرتم



...امروز ،شدپنج ماه

نظرات 16 + ارسال نظر
شاهین یک جوان پنج‌شنبه 28 آذر 1387 ساعت 12:18 ب.ظ http://www.shahinzavi.blogsky.com/

سلام طیبه خان

مطلب خوبی را در وبلاگت گذاشته بودی

1 قسمت از سریال شیخ بهایی را تلویزیون پخش کرده من به خاطر عمو این سریال رو میبینم

سلامت باشی یا علی

سلام بر آقا شاهین عزیز
بازی عمو خسرو برای منم مهم ترین دلیل دیدن این سریاله.
شما هم سلامت و شاد باشید
یاعلی

سلام طیبه جان
این اولین ماهگردی بود که در این پنج ماه ، اعتراف می کنم بیست وهشتش را به یاد خسرو شکیبایی نبودم! و لعنت بر من.
راستش این چند روز آنقدر حب رفاقت دوستان وبلاگی به جانمان چسبید و دیدن جمعی تئاتر مانیفست چو، که از مقداری اصیلی از سرشتم دورماندم: خسرو شکیبایی
خدا من را ببخشد
وتورا مورد مهرش قرار دهد که یادآور بودی.
اول به محض خاطر خودت آمدم و وبلاگت را باز کردم که ببینم حال ات چطور است چه از شکیبایی جدیداً نوشته ای( می بینی! باز به یادش بودم، اما ماهگردش نه)،که انتهایش فهمیدم امروز همعدد همان جمعه ی سیاه است.
اگر عالم سیاست جمعه های سیاه داشته باشد،28 تیرماه 1387 هم برای ما جمعه ی سیاه سینماست. همیشه ی تاریخ از آن خون می چکد.
...
یادداشت امیر قادری را دوست دارم. اصلا مگر می شود کسی از خسرو بنویسد و یادداشتش درست وخوب و شیرین نشود. نمک افزوده است این لعبت ازلی ما.
.
و من چقدر ظالمم، وقتی که می خواهم آن عکس را بردارم!؟ گفتم که! می خواهم از پیشانی وبلاگ بردارم و بشود پشتوانه ی دلم. و می بینی که تا همین امروز هم دستم به برداشتنش نرفته. لحظه ی تلخ واندوهناکی است برای من. و آیا خدا من را می بخشد از شکستن دل شما؟ باور کن که مشی حرفه ای گری وبلاگ است و از آن طرف هم مرده شور ترکیب ِمشی و حرفه و وبلاگ را ببرد.
.
می دانم که با چه حسی عکس های متناسب با متن را از هامون کشیده ای بیرون!؟
آن هق هق و « حقیقت داره» ، تا دیوانه نکند عاشق ها را از سرشان دست برنمی دارد.

سلام بر داداش عزیز خودم
...همیشه ازش می پرسم که "تو با من چه کرده ای که از یادم نمیروی؟"
28 هم عدد تلخی شده برای من...
یه بار از حال و روز خرابم تو 28 ،29و...تیر می نویسم از اون جمعه ی به قول شما و به اعتقاد من سیاه و...
آره متوجه شدم تا حالا دست دلتون نرفته که اون عکس وبردارید ...هر بار که میام و میبینم هنوز هست خوشحال میشم اما بالاخره...

نمی دونم برای چندمین بار اما عکسا رو که در آوردم دوباره نشستم نگاه کردم،
دست از سرم بر نمی داره ،همون بهتر که بر نمی داره،اگه اون دست برداره من میرم سراغش...
هق هق...حقیقت داره...گریه ها وخنده ها...مرا تو بی سببی نیستی...دیگه من، من نیستم ...حق منه عشق منه...ابراهیم در آتش ... ضعیف بودن در برابر ابراز قدرت...ما آویخته ها ...سردابه قرون وسطی...معنویت چی شده...به سر عشق چی اومد؟....1،2،3،4،5،6...ماهواره بادور میده...قسط قسط قسط...چه طوری جانور؟...ای خسروی خوبان...ترس و لرز...دردی چهل ساله...ابراهیم ،اسماعیل ...باید مثل ابراهیم باشیم...لا کرداراگه می دونستی هنوز چه قدر دوستت دارم،بد مصب...علی عابدینی ...چی می خوااااای و...
در کل هامون رفته تو خونمون یا دیوونه می کنه یا میکشه دیگه...بذار دیونه کنه ،مثلا الان دیوونه نیستیم؟!فوقش می خواد بکشه دیگه...ها؟ بذار بکشه.

شروین پنج‌شنبه 28 آذر 1387 ساعت 08:42 ب.ظ

امروز... شد پنج ماه! پنج ماه...

5 ماه
156 روز ..
انقدر روزا رو میشمارم که روزام تموم شن
...

رها پنج‌شنبه 28 آذر 1387 ساعت 11:06 ب.ظ http://mozhgan-raha.blogfa.com/

سلام.عیدتان مبارک.

سلام مژگان عزیز
عید شما هم مبارک...

شروین جمعه 29 آذر 1387 ساعت 10:14 ب.ظ

راست می‌گه... منم چند وقت پیش که یک بار برای همیشه رو می دیدم دقیقا همین حس رو داشتم! می خواستم بپرم برم لپش رو بکشم و بوسش کنم!

خوش به حالت دیدی !
تو هر کلوپی رفتم میگن نداریم ...کلوپ های شهرمون هم مثل خودم خیلی پیشرفته است!!! حتی" روانی "که جدید ترهم هست و ندارن چه برسه به "یک بار برای همیشه" و...!!!

لنا شنبه 30 آذر 1387 ساعت 12:38 ق.ظ

سلام
من هم مثل تو روز شماری می کنم.
از درد و غصه ی روزهای اول هیچ کم نشده.
باور کردنی نیست...

سلام بر شما
اصلا کم نشد اصلا ... هر وقت به رفتنش فکر می کنم حالم دقیقا مثل 28 تیر میشه ...
برای همین دوست دارم همه چی رو مثل 5 ماه پیش تصور کنم ،اما خیلی تو این تصور موفق نیستم...
ممنونم از حضورتون
یاعلی

سلام طیبه جان
نبینم غمگین باشی آبجی
امیدوارم سرت همیشه رو به آسمون باشه
مولا نگهدارت
یا علی...

سلام بر شما
به قول داداش بزرگم" اندوه، انسان سازتر است..."
امیدوارم...
ممنونم /در پناه خدا
یا علی

لنا یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 09:23 ب.ظ

همیشه به وبلاگت سر می زنم.
از دلتنگی...

من از دلتنگی بی حد و اندازه به این خونه ی مجازی رو آوردم
و شماهم مثل من...
در پناه حق...

شروین دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 02:21 ب.ظ

من چند تا از فیلمای قدیمی ترش رو هم دارم. اگر خواستی برات می فرستم.
البته این حس لپ کشیدن و اینا مخصوص یک بار برای همیشه نیست ها! تو هر فیلمی که قیافه ش شبیه خودشه و عینک نداره همین جوریه...

مرسی شروین جان...
اصلا دوست ندارم کسی رو زحمت بندازم.
بالاخره از دست این شهر پیشرفته!!!! خلاص میشم.

بهاره سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 01:34 ب.ظ http://omidenaomidiha.blogfa.com

سلام آبجی طیبه گلم
الان که واست می نویسم رفتم حسابداری و حقوقم رو گرفتم و اومدم بقیه کامنت های شما رو می خونم و کلی ذوق کردم از خوندنشون و ناراحت شدم که آبجی کوچولوم سرما خورده و حالش خوب نیست بهترنشدی طیبه جان؟ امان از این فصل که بعضی وفتا نامهربون می شه به هر حال امیدوارم زود زود حالت خوب بشه....ازت هم ممنونم که بهم سر می زنی و واسم آف و کامنت می ذاری.... خوشحالم که می خوای جدی تر درس بخونی و واست دعا می کنم که به همه آرزوهای بزرگت برسی

سلام بهار جان
انشا الله با برکت باشه...
عیب نداره ...زمستون می خواست خودی نشون بده.
خواهش میکنم وظیفه است/ممنونم.انشاا... شما هم به آرزوهای خوبتون برسید
یاعلی

کرانچیسم ! چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 04:04 ب.ظ http://keranchysm.blogfa.com

هوای این عمو خسرو مارو داشته باشین !
چه کار قشنگی مرحبا به تو دختر !

سلام
خدای عمو خسرو خودش خوب هواشو داره ...ما چه کاره ایم.
ممنونم از لطفتون
یا علی

مهدی(تو با منی) پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.to-ba-manii.blogfa.com

(بی انصاف فقط یه نگاه)
سلام
وبلاگ تو با منی به روز شد
ممنون که سر میزنید
یا علی

سلام
چوب کاری میکنی؟ها؟!
واقعا قشنگ بود ...نه اصلا عالی بود
مرسی
یاعلی

شهرزاد جمعه 6 دی 1387 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.dariushmehrjuii.blogfa.com

سلام طیبه جان
خواهش می کنم
این لینک اون صفحه ای که من سفارش دادم شما پست پیشتاز رو نزن چون 1000تومن گرونتره بعدشم با پست سفارشی 3روزه برات میاره گرچه نوشته 7روز
http://shopcity.ir/product_info.php?cPath=14&products_id=341

سلام شهرزاد عزیز...
یه دنیا ممنونم واقعا لطف کردید...
یاعلی

مهتا یکشنبه 8 دی 1387 ساعت 01:02 ق.ظ http://otobuseshab.blogfa.com/

یه دونه بود مگه نه؟دل هممون براش تنگه...
امیدوارم عمرت اینقدر طولانی باشه که عددهایی که میشمری میلیاردی بشن...
سلامت باشی

تکرار ناپذیره دیگه...
خیلی زیاد هم تنگ شده خیلی زیاد...
ممنونم از لطفت عزیز
شما هم شاد باشین و سلامت
یا علی

شهرزاد یکشنبه 8 دی 1387 ساعت 05:44 ب.ظ http://www.dariushmehrjuii.blogfa.com

سلام طیبه جان
این وبلاگت رو هم لینک کردم
خوشحال میشم از این به بعد آپ کنی خبر بدی که همیشه بیام
من زیاد یادم نمی مونه
منم مثل تو دنبال چندتا از فیلم های خسرو شکیبایی هستم از جمله یک بار برای همیشه. از دیروز تا حالا هر صبح یک قسمت از خانه سبز رو نگاه می کنم جات خالی
دیالوگ این ماه وبلاگم رو خوندی؟دیالوگی از هامون
راستی یه چیز دیگه هم بگم
انگار کسی باید بمیره تا یکی از فیلماش بیاد خواهرم واسه کلاس نقد فیلمش که می رفت(نقد هامون بود و استادشون دوست مهرجویی)فیلم هامون رو میخواست بخره پیدا نمی کردم بعد از28تیر(این طوری بگم بهتره)تو هر مغازه ایه یه سیدی هامون است
تا بعد

سلام برشما
لطف کردید/به روی چشم
خوش به حالت شهرزاد جان ،من که الان به دلایلی نمی تونم تهیه اش کنم ولی در اولین فرصت این کار و می کنم...
آره خب رسم ما شده...تا نرن قدرش و نمی دونیم.
امیدوارم دیگه این طوری نباشیم...
متشکرم که لطف کردی و اومدی.
یاعلی

شروین جمعه 20 دی 1387 ساعت 03:09 ق.ظ

ببخشید اشتباه شد لینک این بود:
http://www.cinemaema.com/NewsArticle5826.html

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد