« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

نخواستی بمونی

به نام حق


  

  

توی این دنیای بی در و پیکر که هر کس سرش تو کار خودشه، 

تو این دنیایی که از بی کسی به ریشه ی خودم چنگ میزنم،تو این دنیایی که گاهی کمر دلم زیر بار غصه ها خم میشه...،یه گوشه از این دنیا نشستم وبرای تو می نویسم ، 

برای تویی که رفتی و هستی... 


برای تویی که دیوونه مون کردی و داری دیوونه ترمون می کنی ،


برای تویی که نمی دونم چه جوری سر از زندگی من در آوردی!


برای تویی که مسیر فکری و اعتقادی ...در اصل مسیر زندگی ام رو عوض کردی

 

برای تویی که با تمام مهربونیات به خودت و به ما ظلم کردی(تو نمی دونستی چه قدر عزیزی؟نمی دونستی تو دل همه ی ما ریشه داشتی؟تو اصلا به فکر دل ما بودی؟...)می نویسم


می نویسم برای تویی که بزرگ بودی و هستی


برای تویی که ما رو زیر دین خودت گذاشتی و رفتی  

 

یغما گلرویی - خسرو شکیبایی

 

رفتی و ما موندیم ویک دل بی درمون و دو چشم بارونی 


ما موندیم و حسرت روزایی که تکرار نمیشن


ماموندیم حسرت نبودن کسی که می شد باشه اگه یک کم مواظب خودش بود


ما موندیم ولرزش دلمون وصدای خسته ی تو و حسرت و آه کشیدنای بی فایده...


ما موندیم وغم نداشتن تو


ما موندیم بی تو ،بی تویی که نخواستی بمونی... 


عمو ،نخواستی بمونی


...   


برایت سخت دلتنگم... 


کی باید جواب دل من و بده ؟


اصلا جوابی داره یا نه؟


نمی دونم از تو دلگیر باشم یا از خدا؟ 

نمی دونم اصلاً حق دارم دلگیر باشم یا نه؟ 

نمی دونم


من هیچی نمی دونم... 

   

۲۸دی...


نیم سال گذشت و من هنوز باور نکردم...



 از رفتنت دهان همه باز  

 انگار گفته بودند: 

 پرواز 

 پر  واز


نظرات 13 + ارسال نظر
حاشیه شین شنبه 28 دی 1387 ساعت 08:24 ب.ظ

حرف های ما هنوز ناتمام...تا نگاه می کنی وقت رفتن است...

سلام خوب خوب نازنین من
سلام به تو و قلب پاک و مهربونت

ببخش که اینهمه نیستم...با قلب مهربونت دعا کن که زندگی مسیری رو طی کنه که جز به کمال،هدفی دیگه نداشته باشه تا بخواد برسه..

کامنتی که در مورد ظهر عاشورا گذاشتی تمام قلبم رو لرزوند...

خدا حافظ و نگهدار دل مهربون تو و تویی باشه که صاحب این دلی...

هر کجا هستی باش
آسمان مال توست ، آسمونی...
به زودی به روز می کنم

یا حق/

سلام عزیزِ دل
خیلی دلم برات تنگ شده بود خیلی...
کجا بودی شما؟ بی خبر گذاشتی رفتی؟ انگار نه انگار که اینجا کسی هست که دلش برات تنگ میشه...
شنیدم خدا گناهکارا رو هم دوست داره پس به روی چشم،با وجود قلب گناهکارم برات دعا میکنم...
در مورد ظهر عاشورا هم ،من با خودم هیچ قراری نذاشته بودم که موقع اذان یاد شما بیافتم و براتون دعا کنم هر چی بود کار اون بالاییه...
ممنونم از لطفت عزیز جان...
پس منتظرم
یاعلی

شهرزاد شنبه 28 دی 1387 ساعت 08:32 ب.ظ http://www.dariushmehrjuii.blogfa.com

نیم سال شد؟
واقعا نیم سال شد؟
من هم هنوز باور نکردم
عادتمه
اصولا رفتن چیزهایی رو که انقدر دوست دارم که نمی تونم توصیفشون کنم،هیچ وقت باور نمی کنم
اصلا چه معنی داره آدم بخواد باور کنه؟(خسرو شکیبایی رو تو خانه سبز یادتونه؟همش می گفت اصلا چه معنی داره؟)
در ضمن آپم
خوشحال میشم سر بزنی

شهرزاد جان میدونی چند روز شد؟ صد و هشتاد و چهار روز ...
صد و هشتاد و چهار روز.
باور نکن ،باشه؟منم نمی خوام باور کنم...اینجوری بهتره...
رضا صباحی راست میگه دیگه اصلاً چه معنی داره ؟ها؟
اصلاً چه معنی داره آدم بخواد باور کنه؟؟
یه بار کامل دیدی؟...
جای ما رو هم خالی کن...
اتفاقا دیروز اومدم یه ذره خوندم اما چون کامل نخوندم نظر ندادم... حتما میام.
یاعلی

فاضل یکشنبه 29 دی 1387 ساعت 11:25 ق.ظ

درود بر شما
امروز بر حسب تصادف در جستجوی عکسی ناب از عمو خسروی سینما، به وبلاگ شما رسیدم...
چه متن دل انگیز و دلگیری نوشته بودید...بی نهایت ممنونم که دل این حقیر را برای امروز هم که شده جلا دادید..
دست مریزاد

سلام بر شما آقا فاضل
خواهش میکنم ،شما لطف دارید...
جلایی هم اگه بود کار دل عمو خسروست نه متن بنده ی حقیر...
تشکر از حضورتون
یاعلی

سهند دوشنبه 30 دی 1387 ساعت 09:32 ق.ظ

تشکر می کنم .منم نمی دونم چی بگم.انقدر دلتنگم که احساس خفگی می کنم ...

خواهش...
منم مثل شما نمی دونم چی بگم؟
اصلاْ نمیدونم چجوری می نویسم؟اصلا تو حال خودم نیستم موقع نوشتن...
این خفگی رو هم خوب میفهمم...
...

کیمیا سه‌شنبه 1 بهمن 1387 ساعت 05:24 ب.ظ

ممنونم که مینویسی خواهش میکنم به کار قشنگت ادامه بده برای خسروی عزیزمون بنویس

خواهش میکنم .
من تا وقتی که خدا بخواد و حرفام بوی کهنگی نگیره برای عمو خسروی خودم می نویسم...
شایدتا وقتی که تو این دنیا هستم اینجا بنویسم ...
شایدم...

ممنونم از حضورت کیمیا جان.

شروین چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 12:31 ب.ظ

نیم سال؟ عجب...
بعد میشه یه سال. بعد دو سال. بعد سه سال...
اَه! لعنتی... یعنی چی آخه؟

یعنی همین دیگه...
یعنی بسوز و بساز...
یعنی چاره ای جز صبر نیست...
یعنی طبق معمول حقیقت تلخه...
وچه قدر هم تلخ
...

شروین چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 03:04 ب.ظ http://1387-04-28.blogsky.com/

ببین الان عکس بنر رو می بینی؟ هوست رو عوض کردم.
راستی این عکس نامهربانی قضیه ش چیه؟

آره...متشکرم
والله قضیه اش و نمی دونم ،از تو سایته یغما گلرویی گیرش آوردم.

شروین پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 12:24 ب.ظ

دیده بودی اینو؟
http://weblog.yaghma-golrouee.com/?id=11

نه، ندیده بودم.
واقعاً ممنونم ازت...

رها یکشنبه 6 بهمن 1387 ساعت 12:38 ق.ظ http://mozhgan-raha.blogfa.com/

سلام.با داستانی به نام ما به روزم.و منتظر.[گل]

سلام/ چشم خدمت میرسم...

[ بدون نام ] چهارشنبه 9 بهمن 1387 ساعت 11:01 ب.ظ

اگه میخواست نمونه حق داشته به نظرم.همه حق دارن.مگه این که ماها کلی دوستش داشتیم چه فرقی داشت با اینکه نمیشناختیمش؟

کسی هم این حق و از ایشون نگرفت...
عمو در عین اینکه خیلی خیلی ساده بود ولی پیچیدگی ای داشت که نمیشد خیلی ازش سر در آورد تا وقتی که بود...
...

شروین جمعه 25 بهمن 1387 ساعت 12:01 ب.ظ http://irantv.blogsky.com/

اینو امتحان کن:
http://www.box.net/shared/tsz5kqrqp6
راستی «یک بار برای همیشه» رو دیدی؟

آخ دستت درد نکنه...
ممنونم ، راحت دانلود شد،اینطور که من دیدم پس اون شبم از اولش دیدم و شکر.

آره دیدم ،مرسی که خبر دادی...
واقعاً هم همون طور بود که می گفتید...لکنت زبونش محشر بود وچهره اش بدون عینک دوست داشتنی تر.
خواهشاً اگه بازم فیلماش و تله ویزیون نشون میده من و بی خبر نذارید.
بازم ممنونتم...

لیلا جمعه 2 اسفند 1387 ساعت 02:47 ب.ظ

سلام .دستت درد نکنه به کارت ادامه بده .نکنه خسته بشی و ول کنی مثل بقیه....

سلام لیلا جان
خواهش... حکمه دله...
دعا کن ...

سهند یکشنبه 4 اسفند 1387 ساعت 10:35 ق.ظ

الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

...
جهان فانی و باقی فــــــــدای شاهد و ساقی
که سـلطانی عالم را طفیل عشق می بینم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد