« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

خنده ی تلخ!

به نام خدا


  

 

این روزا که به زندگی جدیدت فکر می کنم ،به آرامشی که بهش رسیدی ،خیلی خوشحال میشم. 

خنده ی تلخ تا حالا دیدی عمو؟ 

این روزها به یادت تلخ می خندم... 

از همون خنده هایی که با نشون دادن پشت صحنه "شب" تو شبی که صبحش می خواستن جسم پاکت و به خاک بسپارن ،به لب مردم نشوندی...


اون شب وقتی کیک و زدی به صورت رسول صدر عاملی نمی دونستم بخندم یا گریه کنم...بغض نفس گیری چنگ زده بود به گلوم...، خندیدم اما تلخ تر از همه ی گریه های عمرم...وچند ثانیه نگذشت که بغضم ترکید...


 خنده های این روزامم از جنس همون خنده هاست... 

   

  

 

این روزا همه جا حرف جشنواره است ،میگن:خسرو شکیبایی با حیران تو جشنواره حضور داره.... 

میگن: کاش خودش بود... 

چه زود رفت ،جاش خالیه... 

 

جات خالیه ؟ یعنی نمی خوای باشی؟؟! مگه میشه نباشی؟!! امسال راحت تر از همه ی سالها می تونی بری ... 

حالا یه عده نمی بیننت دلیل نبودنت که نیست ،نه؟ 

یادته با صدای خاص و سوت دارت تیزر جشنواره رو گفته بودی؟...مین جشـــنواره فجججججر 

...   

جای من خالی است  (با تشکر از سهند عزیز)

 

 

 

عمو چی فکر میکنی... فکر میکنی گذر زمان باعث سرد شدن داغ دوریت میشه؟؟ 

نمی دونم ،شاید برای بعضی ها زمان کار خودش و کرده باشه...


اما این گذر زمان برای خیلی ها کوچیکترین تاثیری هم نداشت...


صد ونود و هشت روز اصلاً کم نیست عمو... اما این زمان هیچ تاثیری نداشت،حواست به ماست دیگه نه؟ می بینی قدرت زمان انقدرا هم که میگن زیاد نیست.



راستی ،وقتی این جا بودی از رفتن ودوری کسی به اندازه من،نه....من نه،ما(من که تنها نیستم)به اندازه ما داغون شده بودی عمو؟؟ 

 



ما ماهی های اوزون برون 


محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

...