ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد      بر دام مانده باشد،صیاد رفته باشد

آواز تیشه امشب،از بی ستون نیامد       شاید به خواب ِشیرین،فرهاد رفته باشد

 

 

* این یادداشت در هفتم ِ سالگرد ِ خسرو شکیبایی ( جمعه 2 مرداد 88) تکمیل نهایی شد. وبلاگ،در تعزیت ِسالگرد، تنها به وقت ِ آن اتفاق ِ شفاف به روز شد. ساعت هفت ِ صبح جمعه ی 28 تیرماه 1387 بود که...

این اذان ِ الله اکبر  ِ آن روزهای وبلاگ را بشنوید


یادداشت های شخصی و عاشقانه ی

چله نشینی عزای خسرو شکیبایی

در تابستان ِ داغ و حسرت بار 1387

در وبلاگ خبری ترانه علیدوستی

 از ارتحال تا اربعین

قسمت اول                   قسمت دوم                   قسمت سوم

 

مطالعه ی این یادداشت ها،فارغ از اینکه من آنها را نوشته ام،

به همه ی کسانی که نخوانده اند، توصیه می شود.

 

جشن ِ تولد ِ شصت و پنج سالگی خسرو شکیبایی در این وبلاگ

هفتم فروردین ماه 1388 / بخوانید و ببینید


 

سیصد و شصت و چند روز از تو می گذرد...

خسرو شکیبایی

 

یکی دو هفته ای ست که نشسته ام و دارم سریال خانه ی سبز نگاه می کنم. خیلی هم روی قسمت مرگ سبز تمرکز کردم و ماندم و گریستم. یادت که هست خودت!؟ آنجا که تومور مغزی گرفته بودی و 60 روز عمرت به دنیا بود و آخرش عاطفه با تمام حرف های معطوف به مهربانی اش،شفایت داد و زنده ماندی. خدا خدا کرد و خدا خدا گفتی و  زنده ماندی. دست ِ دعای ما حتماً حتماً کوتاه بود که صبح جمعه فقط خبر رسید که رفتی. اگر یک روز قبلش خبر بیماری و بستری شدنت بود، به خدا دامان خداوند را برای زنده ماندت بدجوری می گرفتیم و التماسش می کردیم. خودمانیم،خدا زرنگی کرد. می دانست که آسمان غمباد می گیرد از عروج این همه دعای دلشکسته. بی هوا و به قول خودت توی خانه ی سبز«ییهو» بردتت... و چه خانه ای سبزتر از ملکوت برای تو!؟ و چه خوشحالم که با ویلچر و بستری و عصا و اعضاء مصنوعی نرفتی. روی پای خودت ماندی و بعدش رفتی. لاکردار! حتی هجرتت هم باشکوه و وقار و احترام و عزت بود عزیز.

 

رفتی و رفتن تو آتش نهاده بر دل         از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل

*

همان قسمت مرگ ِ سبز ِ خانه بود. یادت هست!؟ پا شدی و رفتی همه ی طبقات آن مملکت را گشتی و به نوعی عاطفه ی وجودت را به آشنایان سپردی که مراقبش باشند. داشتی وصیت می کردی که از عاطفه صیانت کنند.

آقا!؟ هیچ شد که یک لحظه فکر کنی که بعد از رفتنت،ما را به چه کسی می سپری!؟ اگر به خدا!؟ که او به جای خودش عزیز؛خانواده مان هم محکم و خوب و شریف. اما توی این کسانی که در قبیله و حرفه ی تو بودند،توی این کسانی که هنرمندند مثلاً، توی اصحاب فرهنگ( می دانم همه محترم و در جای خود صاحب سخن)... اما توی این اصحاب فرهنگ چه کسی می تواند مثل تو( بدلی درجه دهم هم باشد که نیست قبولش می کنیم) صاحب وجهه های عاشقانه و انسانی و هر آنچه که به درستی فقط در تو دیده ایم باشد!؟ حالا هر که می خواهد بیاید بگوید بت سازی و چه می دانم منفعل شدن و غیره. ما داریم آئینه ای از اوصاف الهی را قلمدوش می گیریم. 

نه آقا! ما یتیم ماندیم. توی حوزه ی فرهنگ و هنر،لااقل خود من که خیلی غریب شدم آقا!

 

هر کسی در دل من جای خودش را دارد           جانشین تو در این سینه خداوند نشد

 

*

... و تو هنوز زنده ای. خیلی از کسانی که فوت می کنند،به سومی و هفتی و چهلمی پابرجا هستند،یک سالی هم می آید و می رود و دیگر تمام. توی همین هم حرفه ای های خودت هم حتی. خیلی ها پس از مرگ شان فراموش شدند. خیلی ها فراموش می شوند.

حالا آن سمت را هم ببین. خیلی ها حتی قبل از اینکه اصلاً بیمار بشوند و بمیرند و توی قبرشان بگذارند، مرده اند. بوی تعفن شان هم بدجوری بلند شده و می شود. مردارند و خودشان را به کول گرفته و در قالب یک میت،حیات دارند. در حلقه ای هستند که به قول حضرت حافظ به عشق زنده نیستند و نمرده حتی،شناسنامه شان باطل و لکه دار است.

... اما تو هنوز زنده ای و خون داری و خون ِحیات می دهی. هنوز حیات تکثیر می کنی. هنوز عاشقی و ساحت ِ تکسوار ِعشق را سیادت و امیری می کنی.

بعد از تو به شانه های هیچ کسی نمی شود تکیه زد. دیوار ِ خانه ی همه رنگی شده و شانه که بزنی آلوده ای. بعد از تو روی هیچ دیواری نمی شود یادگاری نوشت. همه ی دیوارها سد شده اند و دری برای رهایی و عبور ندارند و حرف که بزنی می نویسد:خفه شو و برو گمشو! این را سوفیا حتی،توی یکی از قصه های مستور به مردی که با دوچرخه ای معصوم( درک ِ معصومیت،شعور می خواهد) پای پنجره اش ایستاده بود،گفت. هیچ دیواری مستحکم تر از دیوار خاطره ی تو نیست. که هم نگهبانی می کند از مرورمان که یک وقت بی هوا و ییهو! نرویم توی جنگل وحشی و اسیر گرگ هایی شویم که همه درنده اند و شیطان خو. و هم پاسداری می کند از عبور و ورود ِگستاخانه ی دیگران که وارد فضای باکره مان نشوند. شرط ِ آن مرور و این عبور،آشنایی ست. کسی که اسم ِشب ِما را نداند،عمراً بتواند بیاید داخل عزیز. که اگر بیاید لکه انداخته به حضوری که محض ِ پاکی ست. الفبایی که تو آموخته ای و آموزانده ای،میلیون ها حرف و هجا دارد. وای که چقدر بعضی ها با همین سی و دو حرف ِزمینی که اگر کاملش را هم داشته باشند،لال و الکن اند. صحیفه ی رهایی بخش و سفینه ی نجات دهنده و کتاب ِناطق ِمهربانی تویی؛ خیلی ها جعلی اند و باید به حکم امام عدالت علی( که می دانم عجیب عاشق و نکته آموزش بودی)، از سر نیزه ها انداخت شان پایین. سروری فقط مختص ِ کسانی ست که سر ِسبزی برای حیات ِدلانه داشته باشند. دلال ها و دلاله ها،در سراشیبی مرگ اند. تویی که فقط در مسیر ِ سبز ِ صعود به زنده گی، به قول سعدی شیرازی ممد حیاتی و مفرح ذات.

عاشق که می شوی،خیال تو یعنی حکومت ِدوستی که یکپارچه فقط تویی.

 

*

تو انگار که معشوق. انگار که یک الهه ی ازلی و باستانی. مگر می شود!؟ مگر عقلانی ست که این همه کلمات و حس ناب را می آوریم پای تو برای قربانی!؟ به یک خبر می شد کفایت کرد و به یک گریه مراسم عزا را گرفت. اما چه شده که یک سال است از پشت صحنه ی این کلمات خون می چکد و تمام وبلاگستان عزا گرفته!؟

تو در کجای این دل ِ ما مخفی شده و ریشه دوانده بودی که حالا احساس ِ جالی خالی ات( همان عدم حضور جسمانی را می گویم فقط) دمار از دل مان در آورده!؟ مگر عقل پذیر است اینقدر معاشقه با تو!؟ یک سال است که کلمه کم نیاورده ایم. از هر گوشه که رخ می دهی و نگاهت می کنیم یک پرده ی دیگر از هستی ات را رونمایی می کنی و کشف می کنیم.

ما طوری داریم درباره ی تو می نویسیم که انگار یک عاشق به معشوق. راحت بگویم: انگار یک مرد به یک زن و یا بالعکس. زمخت نبودی که عشق بازی با تو بخواهد مضحکه بشود. کجای قلب ما نشسته ای آقا!؟

به خدا اگر سابقه ی تاریخی عشق ِمولانا به شمس نبود،هول می کردم. فکر می کردم که راه به اشتباه می روم. من کجا و مولانا و شمس کجا!؟ اما با تو چه کنم که هم مولانا و هم شمس منی. و بیشتر و مفلوکانه تر از آن،من چه کنم که تو خود منی و آن را همچون امپراطوری جهان ْگیر فتح و تسخیر کرده ای.

لااقل خود من که عاشقانه ترین و زلال ترین و مصفاترین و باشکوه ترین و هستی دارترین کلماتم در دنیای وب را خطاب به تو نوشته ام آقا!؟

 

 *

نوشتن ِساده ی« یک سال گذشت » برای کسانی ست که قائل به روزشماری و اسیر تقویم باشند. ساده نمی نویسم و سخت ام و مشکل؛ که ما همیشه با توایم و سفره نشین ات هستیم. سالگرد فقط بهانه ای ست،که بدانیم چقدر می گذرد که فقیر و تهی دست و دل شده ایم. هر روز ِ دوری از تو سالگردی برای ماست. چرا که در هر روز از سال های گذشته به ما لبخندی زده و عاشقی آموزانده بودی.

راستی آقا!؟ بهشت که نشسته ای،خوش می گذرد!؟ می توانی از آن بالا یک دستی هم برای ما تکان بدهی!؟ گریه هایمان را دیدی!؟ برایمان گریه که می دانم کردی! گواه!؟ دل ِ مهربانی ات و ابرهای نابهنگامی که از آسمان ِبهار بارید.

و یک سوال!؟

 

راستی هیچ می دانی من در غیبت ِ پُر سوال ِتو

چقدر ترانه سرودم!؟

چقدر ستاره نشاندم!؟

چقدر نامه نوشتم که حتی یکی خط ِساده هم به مقصد نرسید .

رسید!

اما وقتی که دیگر

هیچ کسی در خاموشی ِخانه

خواب ِباز آمدن ِمسافر خویش را نمی دید .

 

ـــــــــــــــــــــ»»»»

 

 

این افراد برای تکریم خسرو شکیبایی به خبرگزاری ها گفته اند...

یا

برای تکریم خسرو شکیبایی به سراغ این افراد رفته اند...

 

 

* سیروس الوند / مزاحم و یکبار برای همیشه

خسرو، پيشينه داشت و به ‌سادگي اسطوره نشد

 

* هارون یشایایی / هامون و کیمیا

«هامون» به دليل شباهت به شخصيت خود خسرو ماندگار شد

 

* اصغر هاشمی / زندگی

راز ماندگاري خسرو، در مردم‌داري او است

 

* محمد تقی فهیم

خسرو شكيبايي به جايگاه واقعي يك هنرمند رسيد

 

* بهزاد فراهانی

شرایط روزگار تاب و توان ماندن را از شکیبایی گرفته بود

 

* حبیب کاووش / دادشاه

سطح بازي خسرو از بازيگران هاليوودي هم بالاتر بود

 

* معظمی و شهبازی و خرازی ها

«خسرو شكيبايي» همراه با انقلاب شكوفا شد

 

* مصطفی جلالی فخر

«خسرو شكيبايي » تا آخر در اوج ماند

 

* اصغر همت

بیان خاص شکیبایی به نقطه قوت او در بازیگری تبدیل شد

 

* جمشید مشایخی

خسرو شکیبایی براي شهرت فعاليت نكرد و ماندگار شد

 

* مسعود رسام / خانه سبز

نام خسرو بغض خاطره‌های سبز را به همراه می‌آورد

 

* محمود پاک نیت / روزی روزگاری

خسرو شکیبایی بازیگری تکرار نشدنی بود

 

* رضا رویگری / بلوف و دلشکسته

- خسرو شکیبایی از نسل طلایی بازیگران بعد از انقلاب بود

- خونگرمي خسرو باعث دلگرمي عوامل پشت صحنه مي‌شد *

 

* میکائیل شهرستانی / سایه به سایه

خسرو شکیبایی سرشار از قریحه و خلاقیت بود

 

* ابوالقاسم طالبی / دست های خالی

پرواز شکیبایی درخت بازیگری را رنجور کرد

«شكيبايي» به خدمتگزاري روضه امام‌حسين(ع) افتخار مي‌كرد *

 

* علی ژکان / سایه به سایه

براي شكيبايي نقش بزرگ و كوچك اهميتي نداشت

شکیبایی شایسته جایگاه بزرگتری بود *

 

* علی روئین تن / دلشکسته

شکیبا باد ایران از فراغ شکیبایی!

« شكيبايي » قصيده بازيگري سينماي ايران بود *

نام «خسرو شكيبايي» در تيتراژ «زمهرير» ثبت مي‌شود *

 

* عزت الله انتظامی / هامون و بانو و شب

سينما بستري شد تا خسرو شكيبايي پرواز كند

 

* فاطمه گودرزی / ازدواج صورتی

شکیبایی شایسته صفت هنرمند بود

 

* مهدی صباغ زاده / صبحانه ای برای دو نفر و جستجو در جزیره

خسرو شکیبایی خالق نقش‌های ماندگار بود

 

* سعید عالم زاده

خسرو شکیبایی نگران زمان محدود زندگی نبود

 

* علیرضا داوود نژاد / عاشقانه

بازیگری با شکیبایی رشد کرد

 

* امیر قویدل / ترن

کسی جای خسرو شکیبایی را نمی‌گیرد

 

* محمود گبرلو

نبوغ «شكيبايي»،كارگردان و نويسنده را تسليم مي‌كرد

 

* جهانگیر کوثری / حیران

«خسرو شكيبايي» يكي از سه استثناي بازيگري بود

 

* جمال شورجه

ايفاي نقش «شهيد مدرس» بهترين حضور «شكيبايي» بود

 

* پژمان کریمی

«شكيبايي» يك اتفاق بود اما نه اتفاقي حاصل از تصادف

 

* سیاوش طهمورث

با رفتن خسرو هنر بازیگری عزادار شد

 

* حقوق معنوی عکس کناری را برای این وبلاگ رعایت کنید .

 

 

««««ـــــــــــــــــــــ

  نقد و تحلیل و خبر و کلیپ  

-         شکیبایی خالق شخصیت‌هایی ماندگار و بی‌بدیل در سینمای ایران بود . لینک

-         راز موفقیت بازیگران دهه 1360 سینمای ایران چه بود؟ . لینک

-         « بازیگر بدون تماشاگر یعنی هیچ ». لینک

-         فيلم مستند «خسرو شكيبايي» در پردیس ملت با حضور هنرمندان و خانواده ی خسرو شکیبایی رونمايي شد. فارس و ایسنا

*

-         کلیپی از خسرو شکیبایی و قسمت نظرات سایت سینمای ما. لینک

-         فوتو کلیپی از خسرو شکیبایی برای دانلود. لینک

-         20 چهره سینمای ایران از خسرو شکیبایی می گویند. لینک

-         « محمود سیاه » ترانه لاله زار،خسرو شکیبایی بود. لینک

-         هوایمان را آن بالا داشته باش خسرو خان . لینک

 

*

اختتامیه ی سالگرد

 

نامه نوشتن و گزارش کار دادن به خسرو شکیبایی برای من بسیار دشوار است. انگار که موری باشم که پای ملخی را به دوش گرفته و به درگاه ِ سلیمانی او برده باشم. پس به دوستداران او گزارش می دهم که الفبای هم را می فهمیم و واسطه اند:

-    شرمنده ام که آنطور که می خواستم نتوانستم به تکریم او بنشینم. البته هیچ کس نمی تواند و این کمی آسوده خاطر و وجدان مان را هم راحت می کند.

-    به روال ِ این یکسال ِ گذشته و تا آخرین روز این صحیفه، تصویر کناری و همسایه ی پیشانی وبلاگ تصویری از خسرو شکیبایی خواهد بود. معتقدیم که وبلاگ را وزین خواهد کرد.

-    بخش یادمان خسرو شکیبایی که در طول این یک سال نوشته می شد،همچنان ادامه خواهد داشت و نداشته باشد غریب و بعید است. پس در یادداشت های آتی باز به زاویای یک ساله گی خواهم پرداخت،تا بعد.

-    در بخشی از یادداشت بعد، باز به مانند اختتامیه ی چله نشینی خسرو شکیبایی در سال قبل که حرفی از او و ترانه علیدوستی نوشتیم،این بار نیز حرف دیگری خواهیم زد. مثل یک تعهدنامه و میثاق سالانه.

-    در یادداشت های آتی و در بخش یادمان خسرو شکیبایی،مطالب درج شده در مطبوعات به مناسب سالگرد منعکس خواهد شد و همچنان گزارش دیداری با پوریا شکیبایی

-         ... و همچنین صدایی در یادداشت آتی، از فیلم نادیده ی « ستاره بود» که ابی مشرقی رو به حضار می گوید: « ... »!

نه آقا!

تاریخ شاهد است

که ما بعد از رفتن ات

نامت را از شناسنامه هایمان خط نزدیم.

 

خداحافظی چرا!؟

سلام آقای خسرو شکیبایی

این شعر قیصر امین پور را این روزها با صدای خودم، به یاد شما گوش کرده ام.