« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

به نام او که خسرو شکیبایی را آفرید و...

  

 

 این جا بوی بهار میاد ...

مردم مثل همیشه تو تکاپو هستند ...

بازار ها شلوغ تر از همیشه ...

سردی هوا داره کمتر میشه و مثل تمام سال ها ی خدا زمستون امسال هم داره میره و بهار !...

اونجا چطور؟!


میگم ،اونجا هم... !      
نمیدونم...

یعنی عجیبه ،فکر کن اونجا هم سال تحویل داشته باشین!
و عید و به هم تبریک بگید!....


هیچ بعید نیست!، کی میدونه اون جا چه خبره؟!

شاید...


این دنیا با همه ی سختی هاشه که شیرینه...
اون جا که سختی نیست ...!

چه جوری؟!
یعنی هیچ مشکلی ندارید!؟...
هیچ غم و غصه ای؟

یعنی اون جا دیگه مردمش دم عید خونه تکونی ندارن!؟
شعار نمیدن که باید! دلامون و خونه تکونی کنیم؟...
فکر میکنی ماهی قرمزای اون جا هم وسطای عید بمیرن!؟ چه جوریه عمو خسرو؟
کاش می شد برامون تعریف کنی... 
 

 


وای عمو ...
میدونی به این حسی که دارم  
چی میگن!؟ها؟  
دلتنگی ....
آره،دلتنگی...  

دلتنگی رو که اون جا رفتی فراموش نکردی ها؟
چی دارم میگم!!!
دلتنگی دلتنگیه دیگه،این دنیا و اون دنیا نداره ...


می بینی ؟
می بینی چه قدر این دنیا  و حال و هواش غریبه
می بینی...  
با لبخند شروع میکنی ،با بغض ادامه میدی و با اشک....


نمیدونم اون جا چه خبره اما تو که میدونی این جا چه خبره...  

(ببخش که گاهی "تو!" خطابتون میکنم!...میدونید که بی نهایت دوستتون دارم و برام محترمید ،قصد بی احترامی ندارم... اما نمیدونم چرا با "تو" راحت تر ارتباط برقرار کردم...
اگه بودید من عمراً این طور خطابتون میکردم...
اما... نمیدونم...شاید دیگه نگم... ببخشید عمو خسرو...
میدونم که بزرگوار تر از فکر کوچیک من هستید و این جسارتم و می بخشید...)


تولدت هم که نزدیکه
باید جشن بگیریم؟  

خدایا...

ما هم میایم
مگه چه قدر می خوایم بمونیم؟!
امروز نشد ، فردا!...
به هر حال میایم دیگه ....
کی موند که ما بمونیم؟!!
امیدوارم وقتی اومدیم بتونیم ببینیمت....  
 


به رسم مایی که هنوز بسته ی این دنیاییم و همه چی از پنجره ی این دنیا نگاه میکنیم ...     

 

تولدت مبارک ... 


به امید دیدار.    

 


 

        

 


 

بی عمر زنده ام و این بس عجب مدار 

روز فراق را که نهد در شمار عمر 

 

خنده ی تلخ!

به نام خدا


  

 

این روزا که به زندگی جدیدت فکر می کنم ،به آرامشی که بهش رسیدی ،خیلی خوشحال میشم. 

خنده ی تلخ تا حالا دیدی عمو؟ 

این روزها به یادت تلخ می خندم... 

از همون خنده هایی که با نشون دادن پشت صحنه "شب" تو شبی که صبحش می خواستن جسم پاکت و به خاک بسپارن ،به لب مردم نشوندی...


اون شب وقتی کیک و زدی به صورت رسول صدر عاملی نمی دونستم بخندم یا گریه کنم...بغض نفس گیری چنگ زده بود به گلوم...، خندیدم اما تلخ تر از همه ی گریه های عمرم...وچند ثانیه نگذشت که بغضم ترکید...


 خنده های این روزامم از جنس همون خنده هاست... 

   

  

 

این روزا همه جا حرف جشنواره است ،میگن:خسرو شکیبایی با حیران تو جشنواره حضور داره.... 

میگن: کاش خودش بود... 

چه زود رفت ،جاش خالیه... 

 

جات خالیه ؟ یعنی نمی خوای باشی؟؟! مگه میشه نباشی؟!! امسال راحت تر از همه ی سالها می تونی بری ... 

حالا یه عده نمی بیننت دلیل نبودنت که نیست ،نه؟ 

یادته با صدای خاص و سوت دارت تیزر جشنواره رو گفته بودی؟...مین جشـــنواره فجججججر 

...   

جای من خالی است  (با تشکر از سهند عزیز)

 

 

 

عمو چی فکر میکنی... فکر میکنی گذر زمان باعث سرد شدن داغ دوریت میشه؟؟ 

نمی دونم ،شاید برای بعضی ها زمان کار خودش و کرده باشه...


اما این گذر زمان برای خیلی ها کوچیکترین تاثیری هم نداشت...


صد ونود و هشت روز اصلاً کم نیست عمو... اما این زمان هیچ تاثیری نداشت،حواست به ماست دیگه نه؟ می بینی قدرت زمان انقدرا هم که میگن زیاد نیست.



راستی ،وقتی این جا بودی از رفتن ودوری کسی به اندازه من،نه....من نه،ما(من که تنها نیستم)به اندازه ما داغون شده بودی عمو؟؟ 

 



ما ماهی های اوزون برون 


محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم

...