« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

« برسد به دست یک خسرو»

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

دارم دیونه میشم...

 

 به نام خدایی که همین نزدیکی هاست

 

 در جمع من و این بغض بی قرار جای تو خالی...

 

عمو خسرو مهربونم سلام 

دلم گرفته ... «دلم عجیب گرفته». دقیقا همون جوری که خوت می‌گی.

قیصر تو نامه اش به آیه دخترش گفته تو هم اگر حرفی داشتی بنویس و مطمئن باش که من آنها را زیر خاک می خوانم.
من که خیلی وقته... از  بعد از ۲۸ تیر برات می نوشتم. اما حالا محکم تر و مطمئن تر می نویسم.

عمو چند روز پیش داشتم یه مصاحبه از رضا صادقی می خوندم فکر کنم مال تابستون بود خیلی حرف های خوبی زده ، کلا قشنگ بود از شعر جدیدش هم خوشم اومده بود خوشحال بودم که یهو به آخرش که رسیدم گفته بود «در گذشت خسرو شکیبایی رو هم به همه ی اونایی که دوستش دارند تسلیت می گم»
اعصابم رو بهم ریخت به خدا از این کلمه بدم میاد غم دنیا رو میریزه رو دلم تمام غصه ها و اشکام از اون روز تا الان میاد تو ذهنم ... دوست ندارم چه کار کنم؟؟؟؟

میگن در گذشت خسرو شکیبایی، غصه‌م می گیره .... باز اون ناباوری ها میاد سراغم .

یه چیز میگم بین خودمون باشه ... من هنوز نتونستم با این واقعیت کنار بیام فقط دوست دارم فراموشش کنم ،خودمو به اون راه میزنم ،دوست دارم فکر کنم هنوز هستی باور این که دیگه نیستی داغونم میکنه مثل الان که ... باز این اشکا راه افتاد...

بالای دویست و پنجاه تا از مراسم بدرقه ات تا بهشت زهرا و هفتم و چهلم و ... عکس دارم اما به ندرت سراغشون میرم فقط جمع شون کردم... چرا نمیدونم.

یکی دو بار هم بیشتر ندیدم‌شون. دیدن‌شون اذیتم میکنه به خدا اذیتم میکنه ...

این که بدن تو رو تو پارچه سفید پیچیدن و رو دستشون میبرن دیوونم میکنه ...نمی تونم رو دست مردم ببینمت تو باید کنار مردم باشی اون بالا چه کار میکردی عمو خسرو ...

باید بودی دو سه ماه دیگه جشنواره فجره ،باید ردیف اول می‌نشستی برای بقیه دست می زدی مثل همیشه صادقانه و کودکانه می خندیدی و شاد می شدی...
باید بودی...

 

 

حالا دلت خنک شد عمو...

به نام خدای مسافران بی باز گشت...  

 

تو چه دانی که چه ها کرد فراقت با من...  


عمو خسرو خوبم سلام 
خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ 

اون بالا هوا چطوره؟ 

خوش میگذره؟ خوب ما رو قال گذاشتی رفتیا.... 

عمو میدونی تو هم مسئول این اشکا و دلتنگی ها هستی؟ یا نه؟ 

کی میگه همش تقدیر خداست؟ تو هم برای رفتن عجله داشتی عمو نگو نه....خسته شده بودی؟ آره؟

مگه دکترت نگفت بستنی برای کبدت مثل سمه ،مگه پروین جون به کارگردانها و دوستات نسپرده بود که حواسشون باشه یه موقع بستنی نخوری، سر ساعت داروهاتو بخوری که حالت بد نشه سپرده بود یا نسپرده بود ؟ 

 

 اما تو چه کار کردی عمو... قبل کار میرفتی 5-6 تا بستنی میخوردی! 

چرا؟ چرا آخه؟ میگفتی دلم خنک میشه ...حالا خوب شد دل این همه آدم آتیش گرفت و خاموش نشد ...ها خوب شد عمو؟... 

 

مگه نمی‌دونستی سیگار برای قلبت ضرر داره، کبدت رو داغون میکنه میدونستی یا نه؟ بگو چرا عمو ؟؟  

 

یعنی انقدر از دنیا سیر شده بودی ؟...انقدر بودن عذابت می داد؟...انقدر درد می‌کشیدی عمو؟
خیلی دردمی کشیدی نه؟ 


همه می‌گن:" معلوم بود درد داره. معلوم بود دیگه جون نداره اما هیچی نمی گفت. اصلا به روی خودش نمی آورد." ...مثل همیشه صبور... آروم...

اما اگه یک کم مواظب خودت بودی... اون موقع دیگه من الان با این حال نمی نوشتم برات... با این چشای خیس برات نمی‌نوشتم... اون موقع من مثل همیشه منتظر کارای قشنگت میشدم منتظر جشنواره تا سیمرغ رو تو دستای عمو خسروی خودم ببینم .  

آخ...اگه بدونی چه قدر دلم برات تنگ شده...اگه بدونی.

کاش یه کم هم هوای خودتو داشتی. کاش می‌شد برگردیم عقب...

گله‌هامو به دل نگیریا! همه‌ش از سر دلتنگی‌یه. سر سوزن هم ازت دلخور نیستم به خدا... 

  فقط دلم تنگ شده... همین.

خودت که مواظب خودت نیستی... به خدا می‌سپارمت. 

مواظبش باش خدا جون...
 




 نه مهر فسون نه ماه جادو کرد 

 نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
...